محل تبلیغات شما

باغ سپهر و ستایش



به زحمت می توانست چند کلمهای بر زبان بیاورد؛ اما مفهوم بیش تر حرف ها را می فهمید. دست برد و موشواره را تکانداد. گفتم: ببین عزیزم ، دستگاه خاموش است. بی درنگ از صندلی پایین آمد و رایانه راروشن کرد. گفتم: ببین خانم! فکرش را می کردی که نوه ی دوساله مان در این زمینه ها ازما، سر باشد؟ خانم گفت: ماشاء الله .چه بلایی است این محمد سپهر! از پدر بزرگش هم زرنگتر است. با لب خند گفتم : و از مادر بزرگش با هوش تر!

تصویر زمینه ی رایانه همکه بالا آمد، محمد سپهر دستش را به طرف دهانش برد و بوسه ای برای آن تصویر فرستاد!خانم با تعجب جلو آمد و همین که چشمش به گنبد و گلدسته ی توی عکس افتاد، زیر لب زمزمهکرد: السلام علیک یا علی بن موسی الرضا.



چون صبح جمعه مى ‏رسد

 مثلكبوتر مى‏ پرم

 خوش حالو خندان مى ‏روم

 همراه بابا تا حرم

 

  تا گنبد زرد حرم

 ازدور پیدا مى ‏شود

 برروى لب‏ هاى پدر

 گلْ‏خنده ‏اى وا مى‏ شود

 

 از شوق دیدار رضا

 منشادمانه مى‏ دوم

 انگار او مثل گل است

 مننیز یک پروانه ‏ام

 

 من می نشینم در حرم

 آرام، پهلوی پدر

 آنجا، زیارت نامه را

 می خواند او با چشم تر

 

 پشت ضریح و پنجره

 اینجا و آن‏ جا، هر كجا

 برروى لب ‏هاى همه

 روییده گل ‏هاى دعا

 

 یک دفعه من توی خیال

 یكبچه آهو مى‏ شوم

 با شادمانی ناگهان

 سوىضریحش مى ‏دوم

 



 شربتیاز لب لعلش نچشیدیم و برفت

روی مه پیکر  او  سیر  ندیدیم  و برفت

                                   حافظ

   ای مهاجر ! ای عصاره ی ایمان! ای مایه ی قدرت ایران! ای امام ! هم چنان با قلبی مطمئن و روحی شاد  در جوار رحمت کردگاربیاسای و از نعمات او بهره بر گیر . همه ی مردم ایران زمین پاسداران نهضت تو و رهروانمکتب تو هستند . مردم ما عاشق خدا و قرآنندو به تو که عاشق ترین مردم به خدا ومردم بودی، صمیمانه عشق می ورزند. پس ، ای امام ! راه تو راه ما ، جای تو قلب ماست!

   باد و راه امام راحل حضرت خمینی کبیر (ره ) پیوسته پایدار و گرامی باد.

 


                                                                

به زحمت می توانست چند کلمهای بر زبان بیاورد؛ اما مفهوم بیش تر حرف ها را می فهمید. دست برد و موشواره را تکانداد. گفتم: ببین عزیزم ، دستگاه خاموش است. بی درنگ از صندلی پایین آمد و رایانه راروشن کرد. گفتم: ببین خانم! فکرش را می کردی که نوه ی دوساله مان در این زمینه ها ازما، سر باشد؟ خانم گفت: ماشاء الله .چه بلایی است این محمد سپهر! از پدر بزرگش هم زرنگتر است. با لب خند گفتم : و از مادر بزرگش با هوش تر!

تصویر زمینه ی رایانه همکه بالا آمد، محمد سپهر دستش را به طرف دهانش برد و بوسه ای برای آن تصویر فرستاد!خانم با تعجب جلو آمد و همین که چشمش به گنبد و گلدسته ی توی عکس افتاد، زیر لب زمزمهکرد: السلام علیک یا علی بن موسی الرضا.


                                                                                        

   یک روز، یک پشه داشت برای خودش گردشو بازی می‌کرد. همین طورکه وزوزکنان،  بهاین طرف وآن طرف می رفت،  فیلی را دید کهداشت خرطومش را به دور یک درخت می پیچید و به اصطلاح زورآزمایی می کرد. پشه،آرامپرید و روی پلک فیل نشست. فیل پلکش را باز و بسته کرد.پشه ازآن جا، بلندشدورویخرطوم فیل نشست. بازهم فیل باحرکتی که به خرطومش داد، پشه را از خودش دورکرد. اماپشه ی سمج، ول کن نبود و از رونمی رفت! از این ور، به آن ورمی پرید.یا می نشست رویدست و پای فیل، یاروی پشت و گردن و صورتش. خلاصه یک بار، آقا فیله که حسابی از دستپشه ناراحت شده بود،  باخرطومش چنان ضربه یسنگینی به پشه زدکه سرش گیج شد و چند بار دور خودش چرخید! کمی بعد هم که حالشسرجایش آمد و بهتر شد،حسابی از دست فیل ناراحت شد!  اماچیزی به او نگفت، چون فکری به خاطرش رسیدهبود. پشه پر زد و رفت و رفت. اوپیش دوستان و آشنایانش رفت و همه را باخودش هم دستو هم راه کرد.آن وقت با لشکری از پشه برگشت. پشه ها،آن قدر زیاد بودند که آسمان آنمنطقه را کاملا سیاه کرده بودند! همین که لشکر پشه ها به فیل رسیدند،هرکدام شانبخشی از بدن او را نشانه گرفتند و آن قدر او را نیش زدند که فیل بی چاره، روی زمینولوشد و دیگرقدرت نداشت کوچک ترین حرکتی بکند.درهمین وقت، پشه ی اولی، آهسته دمگوش فیل گفت: چه طوری دوست عزیز! حالا، حالت جاآمد؟حالا فهمیدی که قدرتِ تنها،خیلی وقت ها،کارسازنیست؟!  دیدی که ما پشههای به ظاهرضعیف، چه قدر ازشما فیل ها،قوی تریم؟!  بعد هم بالحن خاصی به او گفت: مگر شنیده ای کهگفته‌اند: پشه چو ُپر شد؛ بزندپیل را؟ پس ازآن هم به دوستانش فرمان دادکه فیل بیچاره را رهاکنند و بروند. پشه ادامه داد:  بساست! فکرمی کنم فیل مغرور را گوش مالی خوبی دادیم!  ناگهان جمعیت انبوه پشه ها، فیل را،ول کردند ودر دل آسمان به پرواز در آمدند و رفتند!




دوره كودكی، مرحله مهم وتأثیرگذاری در شكل دهی و تثبیت شخصیت انسان به شمار میرود. همین دوران پراهمیت است كه زیرساخت های تربیتی كودكان را شكل می دهد. ذوق وروان و شیوه سلوك و رفتار آنان را مشخص می سازد و به طور كلی شخصیت آن ها را صیقلبخشیده و متبلور می كند. دانشمندان علوم تربیتی و روان شناسی، این محدوده را عمدتاپنج سال اولیه زندگی كودكان می دانند.
شایان یادآوری است كه نخستین حلقه از زنجیره ارتباطی كودك با واژگان از راه شنیدنشكل می گیرد و در واقع خوب شنیدن یكی از مهارت های مهم برای ایجاد ارتباط بادیگران تلقی می شود و همین ارتباط است كه شالوده موفقیت آمیز بودن آموزش رااستحكام می بخشد.
براین اساس ضرورت دارد با كودكان به گونه ای كار شود كه چگونه شنیدن و گوش دادندقیق را به خوبی فراگیرند.
در فاصله دو تا پنج سالگی واژگان كودك با شتاب شكل می گیرد. بدیهی است كه نباید بهاین امر اكتفا ورزید، بلكه باید به راه های آموزش مفیدتر و اهمیت آن برای كودكانبیشتر اندیشید.
در این دوره، كودكان علاوه بر یادگیری واژه ها، می توانند به ارتباط متقابل، سخنگفتن و بازگویی آن چه شنیده اند، بپردازند. البته تأثیر چنین رویكردی بعدها آشكارمی شود.
در این هنگام باید به كمك كودك شتافت تا بتواند اندیشه ها و آرای خود را بیان كند،بخواند، به بازی كردن بپردازد، خوب بشنود و ببیند، كشف كند، به گزینش بپردازد وبنویسد.
چنین تنوعی سبب می شود كودك قادر به گزینش برترین و رساترین واژه ها بشود.
انگیزش رویكرد تفكرآمیز، به مدد واژه ها و مطالبی كه كودك می آموزد، در این مرحله،گوشه هایی از شخصیت وی را بنا می نهد و استوار می سازد.
چنین است كه نقش و اهمیت موضوعاتی هم چون قصه»، آشكار می شود.
در واقع، قصه ها عاملی برای تكوین و تبلور شخصیت كودكان و وسعت بخشیدن به بینشفرهنگی آنان به شمار می رود. قصه ها پنجره هایی را به دنیاهای دور و نزدیك برایكودكان می گشایند و از این راه تجربه های آنان را فزونی می بخشند.
واژه های گوناگون به كودكان مدد می رسانند كه درون خویش را هویدا سازند. به بیانیدیگر، واژگان وسیله ای برای انتشار اندیشه ها در میان بشر به شمار می روند. برایناساس هر چه دایره واژگانی بچه ها گسترش یابد، توانایی اندیشیدن، درك و دریافت وانتقال یافته ها و تجربه های خود را بیشتر پیدا می كنند.
بنابراین كمك به رشد واژگان و گسترش اندیشه كودكان، یكی از گام های اساسی و ضروریمربیان و پدران و مادران محسوب می شود. هم چنان كه فقر واژگان می تواند سدی در راهپیشرفت آنان تلقی شود.
این است كه قصه را ثروت ادبی یگانه ای می دانند كه از جایگاهی والا برخوردار است.این حقیقتی است كه اختلافی درباره آن وجود ندارد. یعنی همه نویسندگان و ادیباناذعان دارند كه فنون فصاحت و بلاغت و رشد دانش و فرهنگ كودكان وابسته به گنجینهواژگانی آنان است.
بچه ها براساس فطرت خویش به قصه علاقه دارند و همین، نخستین مرحله شكل گیری و بهبار نشستن اهداف تربیتی در وجود آنان است. در حقیقت دانش و معرفت، زمینه كارآییبسیاری از اهداف تربیتی و آموزشی را در وجود كودكان پدید آورده و رشد می دهد.
كودكان از همان آغاز به فهم قصه ها می پردازند یعنی به آن ها گوش می دهند، حوادثقصه ها را درمی یابند، با شخصیت همذات پنداری و تعامل پیدا می كنند ]و به نتیجه وپیام قصه ها می رسند[ و بدین ترتیب، قصه ها شادمانی حاصل از سرگرمی و آگاهی یابیرا در وجود بچه ها شكل می دهند و رویكرد آنان به قصه ها را افزایش می بخشند.
به همین گونه، احساس و ادراك كودكان نسبت به مفاهیم و معانی و پیام قصه ها گسترشمی یابد. بدین سبب می توان از این روزن، مسایل ادبی و تربیتی را به ذهن و روانكودكان وارد كرد.
شكل و كیفیت قصه ها از عوامل تشكیل دهنده كنش ها و واكنش ها و عاطفه های بچههایند. قصه ها، دامنه تخیل كودكان را گسترش داده، اندیشه های آنان را پرورش میدهد، فرهنگ واژگانی شان را غنی می سازد و دانش آنان را بارور می سازند و به آنانتعادل روانی می بخشند.
پس نباید از این نكته مهم غافل بمانیم كه قصه ها نقش ارزشمندی در تشخیص و درمانبیماری های روانی و سلامتی كودكان ایفا می كنند.
خواندن یا شنیدن قصه های خوب و پرمحتوا، صفات والا را در وجود كودكان نهادینه میسازد. به این ترتیب بسیاری از اندیشه ها، دانش ها، ارزش ها و عملكردها از لابه لایقصه ها به ذهن و جان كودكان نفوذ پیدا كرده و در دل و روان آنان ماندگار می شوند.
پاره ای از اهداف تربیتی قصه ها را می توان این گونه برشمرد:
- خواندن قصه، میان كودك و ادب، انس و الفت برقرار می سازد.
- قصه ها مایه آرامش، انبساط، نشاط و دانش افزایی بچه ها می شوند.
- قصه ها با آموزش غیرمستقیم، كاركرد و تأثیرگذاری ویژه ای در میان بچه ها مییابند.
- برآورده سازی رؤیاها، رغبت ها و ظهور انفعالات كودكان از طریق قصه ها به خوبیامكان پذیر می شوند.
- قصه ها به بچه ها كمك می كنند كه اساس و منطق گفت وگو و تعامل و احترام به آرایدیگران را بیاموزند و بپذیرند.
- افزایش مهارت های شنیدن و گفتن، از دیگر كاركردهای قصه ها به شمار می روند.
- رشد عقلانی، درك مفاهیم و مسایل اجتماعی در كودكان را نیز قصه ها می توانند عهدهدار شوند.
- گسترش دامنه احساسات، آزادسازی گرفت و گیرهای روانی و رشد و شكوفایی كودكان رامی توان از دیگر عوامل مهم و موثر و نقش آفرین قصه ها دانست.
- ایجاد علاقه به میراث فرهنگی، واژگان زبانی و رویكرد دایمی بچه ها به كتابخوانی» نیز از دیگر آثار پرداختن به قصه تلقی می شود.
در این جا خوب است اشاراتی به شیوه های علاقه مندسازی كودكان به مطالعه هم داشتهباشیم:
- بهره گیری از كتاب هایی كه دارای تصاویر زیبا و شوق انگیز ]متناسب با سن و سالكودك[ هستند، سبب انس و آشنایی بچه ها با كتاب شده و لذت بردن از مطالعه را در پیدارد.
- كودكان به شنیدن قصه ها و دیدن تصاویر آن ها عشق می ورزند و به همین سبب خواندنقصه برای بچه ها پیش از خواب اهمیت می یابد.
- همراهی كودكان در بازدید از نمایشگاه ها و فروشگاه های كتاب و فراهم ساختن امكانگزینش كتاب به وسیله خود آنان ]البته با راهنمایی بزرگ ترها[ نیز بسیار مهم وضروری است.
- ایجاد یك كتابخانه كوچك ویژه كودكان در خانه، به گونه ای كه دسترسی بچه ها بهكتاب را تسهیل كند، به نهادینه شدن فرهنگ كتاب و كتاب خوانی و پرورش فكری كودكان،بسیار مدد می رساند.
- ضرورت ایجاد فرصت برای ورق زدن كتاب و كمك به پیدایش روحیه استقلال در گزینش وخواندن كتاب های خوب هم قابل ذكر است. این كار، رابطه میان آنان و كتاب ها راافزایش و ارتقا می بخشد.
- هدیه دادن كتاب در مناسب های گوناگونی مثل اعیاد و مجالس خانوادگی به كودكان، ازدیگر راه های تشویق و ترغیب آنان به مطالعه به شمار می رود.
- سنت نیكوی كتاب خوانی در میان افراد خانواده، به صورت فردی یا جمعی- مثلا خواندنیك كتاب در هر هفته- می تواند به ایجاد علاقه و عادت به مطالعه منجر شود.
- امانت گرفتن كتاب از كتابخانه ها هم می تواند علاوه بر فرهنگ سازی برای مطالعه،كودك را با مسایل مهم دیگری هم چون نگهداری درست كتاب، امانتداری، عدم نقل مطالببدون ذكر منبع و مأخذ، دیدار افراد اهل مطالعه در كتابخانه، وقت شناسی با تحویل بهموقع كتاب و نیز بهره گیری از سایر خدمات و كاركردهای كتابخانه ها آشنا سازد.
- كمك و ترغیب كودكان به استمرار امر كتاب خوانی، هم چنین نهادینه سازی و گسترشفرهنگ كتاب و كتاب خوانی هم نقش مهمی در اعتلای فكری و فرهنگی جامعه ایفا می كند.
- گفت وگو با دوستان و آشنایان در حضور كودكان درباره كتاب های تازه منتشر شده یاكتاب هایی كه به تازگی آن ها را خوانده ایم و نیز تبادل كتاب با یكدیگر، از جملهكتاب های كودكان، می تواند زمینه خوبی را برای رویكرد كودكان و نوجوانان به كتابخوانی فراهم آورد.
- پرهیز از بهره گیری از كتاب به عنوان وسیله ای برای پر كردن اوقات فراغت و یامجبور كردن كودكان به مطالعه كار درستی نیست، بلكه باید زمینه های روی آوری كودكانبر اساس میل و رغبت به كتاب و مطالعه مورد توجه قرار گیرد.
بنابراین هرگاه بخواهیم كودكان را با مبانی تربیتی پرورش داده و آداب و عادات ودانستنی ها و رفتار درست و خوب را به آنان بیاموزیم، باید به درك و دریافت درستیاز ادبیات كودكان برسیم و راه های وصول معانی و مفاهیم به سوی دل و روان آنان رابیابیم و ویژگی های همه جانبه تربیت را بازشناسیم.
درك این حقیقت به ویژه از سوی مربیان و معلمان و پدران و مادران، آنان را در دریایدوستی با كتاب شناور می سازد و نقش پشتیبانی كننده كتاب از آداب و تربیت های دینیو اجتماعی را در منظر آنان جاودانه می سازد. نباید از یاد ببریم كه قصه ها در اینراستا نقشی اساسی، بدیع، سازنده و ماندگار دارند.

                  http://www.kayhannews.ir/890913/10.htm#other1003


  مردى مى ‏خواست مقدارى كاغذ باپست هوایى براىدوست خود به كشور دیگرى بفرستد. او، كاغذها را داخل یك پاكت گذاشت و به اداره ‏ىپُست برد.

 مرد، از كارمند پست پرسید:

 - ببخشید، این بسته چه‌قدر تمبر مى ‏خواهد؟

 كارمند پست پاسخ داد:

 - شما بایدبراى فرستادن این بسته، پول زیادىبپردازید، چون خیلى سنگین است.

 بعد هم ادامه داد:

 - مى ‏خواهید آن را با پست هوایى بفرستید؟

 - بله.

 - حالا چه‌قدر باید پول بدهم؟

 كارمند پست گفت: لطفاً یك دقیقه صبر كن. الآنبرمى‏ گردم.

اندكى بعد هم برگشت و گفت:

 - شما باید دو پوند بپردازید، آقا.

 مرد، دو اسكناس یك پوندى به او داد. كارمند پستگفت:

 - من تمبر یك پوندى ندارم، امّا تمبرهایى باقیمت كم تر دارم كه مى ‏توانم تعدادى از آن ها را به شما بدهم.

 - باشد اشكالى ندارد. لطف كنید!

 كارمند پست، تعداد زیادى تمبر به مرد داد و اوهمه ‏ى آن ها را یكى پس از دیگرى روى پاكت چسباند. سرتاسر پاكت پستى، از تمبر پوشیدهشد؛ در صورتى كه همه‏ ى این تمبرها بیش از دو پوند ارزش نداشتند.

 سرانجام؛ مرد، پرسید:

 - حالا دیگر مى‏ توانم این را بفرستم؟

 كارمند پست سینه ‏اش را صاف كرد و گفت:

 - نه آقا! یك دقیقه اجازه بدهید. ببینید! شماتمبرهاى زیادى را روى این پاكت چسبانیده ‏اید، در نتیجه حالا پاكت سنگین ‏تر شده.بنابراین باید پول بیش ترى بپردازید.

 مرد پرسید:

 - چه‌قدر؟

 كارمند پست پاسخ داد:

 - یك دقیقه صبر كن. الآن برمى ‏گردم.



به تازگی چهار عنوان از کتاب‌هایم به  وسیله ی سازمان چاپ و نشر ایران به صورت الکترونیکی انتشار یافته است. برای خرید این آثار و نیز برای آشنایی با کتاب‌ها و نوشته‌هایم به وب سایت رسمی و اختصاصی من به نشانی زیر مراجعه کنید:
https//chaponashr.ir/naeemi                                                                                                         




سردارمالک.

نوشته‌یجواد نعیمی

انگشتان،از در برگرفتن قلم؛ ناتوان! واژ‌ها گریزان! جمله‌ها سرگردان! اندیشه در شوک!مغز،منجمد! ذهن، ناتوان.

اینحال و روز این روزهای صاحبِ این قلم است، در فراق و دل‌تنگی اسوه‌ی سرداران ستمستیز شیعی. در هنگامه‌ی پرواز و عروج ناگهانی سردار عزیز؛ سلیمانی و دیگر هم‌راهانآسمانی آن یگانه مرد. مجاهد بی بدیلی که دل؛ جز به راه خدا نداشت و تنها به حق و عدالتمی‌اندیشید. خورشیدزاده‌ای که بر انبوه یخ‌های ستم و ناروایی می‌تابید و همه را آبمی‌کرد و از میانه بر می‌داشت. او که همه‌ی پلشتی‌ها را می‌زدود و خواب از چشم‌هایدشمنان انسانیت می‌ربود. صاحبِ دست‌های پرتوانی که ننگ داعش و رنگ سیاه طغیان وتباهی را از جبهه‌ی جهان سترد. سینه ی ستبری که سد راه ستم‌گری‌ها شد. اندیش‌مندفرزانه‌ای که جان و دل در گرو مهرِ ولایت داشت. عاشق ایمان و آرمان و ذرات وجودشسرشار از تلألؤ و درخشش زرِ نابِ خلوص بود. بزرگ‌مردی که کمال را کامل کرده، عشقرا شرمنده ساخته و به شور و شعور؛ معنا و عزت و اعتبار بخشیده بود. او که سلیمانعرصه‌های نبرد با دیوان و پلیدان بود و صفا و سادگی و صداقت، هماره فرش راهش بود.جانِ شیفته‌ای که در قالب تنگِ تن، نمی‌گنجید! دل و دیدگان بصیر و بینایی داشت کهجز مهر و وفا را نمی‌دید. مردی که با گوشِ جان، همه‌ی صداهای رحمانی را می‌شنید وبر همه‌ی نواهای شیطانی؛ می‌شورید. سردار بزرگی که صلابت، از دیدنش به وجد می‌آمد.خستگی و تیرگی، از هیبتش می‌هراسید! قهر و مهرش همه برای حضرت پروردگار و سجده ورکوع و کرنش و خضوعش تنها در پیشگاه پروردگارش بود.یار آزادگان بود و دل‌سپرده بهراه و مهر شهیدان. گوهر ناب ایستادگی در برابر نامردمی‌ها و گری‌ها. نسیربان همدلی و مهربانی. گلِ شکوفا و خوش‌بوی انسانیت و پایداری. لطیف‌ترین روحستیزنده! فرهیخته‌ای هوش‌مند و یگانه. تندیس عزت و افتخار، یاور رهبرِ والای‌مان،علیِ زمان! مالک اشترِ این دوران! و دیگر، چه می توان گفت در باره‌ی مردی ازابدال؟!

حالیاگرچه که ما سوخته‌ایم از داغِ از دست دادن ظاهری او، اما عاشقی هم اکنون، به وصالمحبوب و معشوق خویش دست یافته است. عاشقی دل‌سوخته، سینه‌چاک و پاک‌باخته، رختماده را از تن انداخته و به لذت جاودانه‌ی دیدار و وصل جانان رسیده است. پس چه باککه او به زندگانی جاوید رسیده و دیده به دیدار محبوبش روشن کرده است!

غمِنبودِ سردار مهر و مقاومت، غمی سنگین است. اما اندیشیدن و رفتن به راه روشن او رانباید هرگز از یاد ببریم. که این میراثِ آن والا مردِ راه ِ رهایی است.

نکتهای دیگر که توجه بدان، ضروری می‌نماید، این که بدون هیچ تردیدی، روشنا و غلیان خونمطهر و به نا‌حق ریخته‌ی سردار و  یارانشهیدش، هم تضمینی برای زنده و پایدار ماندن درخت تنومند حق به شمار می‌رود، همجانیان بین المللی به ویژه امریکای پوشالی و رژیم پلید صهیونیستی را رسواتر و زمانسقوط و افول آنان را بسیار کوتاه‌تر و نزدیک‌تر خواهد ساخت، هم مزدوران داخلی وخارجی استکبار را شرمنده خواهد ساخت و بساط عمله‌های نفوذ و ترسویان در برابرکدخدا و وطن فروشان بد ادا را، بر خواهد چید، هم به نهادینه شدن بی اعتمادی کاملجهانیان، به امریکاییان و اثبات چندین باره‌ی تروریست بودن دولت نابخرد امریکا،کمک فراوانی خواهد کرد. پیام دیگرِ خونِ مطهرِ سردار عشق و ایمان و بصیرت، ضرورتپشت پا زدن کامل به توافق‌های ذلت بار و مقابله با رفتارهای بزدلانه‌ ی برخی دربرابر استکبار را تبیین می‌کند و دیگر آن‌که طناب وحدت و انسجام ملی ما را مستحکم‌ترو قوی‌تر و روزآمد‌تر خواهد ساخت.

حرفآخر آن که هیچ انسان آزاده‌ای در پهنه‌ی جهان ، از محکوم کردن این اقدام ددمنشانه‌ی‌آمریکا، شانه خالی نخواهد کرد و همگان خواهان گرفتن انتقامی سخت و شکننده ازعاملان این جنایت هولناک‌اند. انتقامی که تا همیشه خواب را از چشم دشمنان برباید!

درپایان، نباید هیچ تردیدی به خود راه دهیم که خون بهای اصلی سردار سلیمانی‌ها،اعتلای ایمان و آرمان و زمینه سازی برای ظهور حضرت صاحب امان عجل الله تعالیفرجه الشریف خواهد بود.

باری،در انتهای این دل‌نگاشته، غمِ فقدانِ سردار پاکی‌ها را به پیشگاه حضرت ولی الله الاعظمعلیه السلام و نایب بر حقش مقام معظم رهبری و به خاندان مقدس سلیمانی  و مردم نستوه و قدر‌شناس ایران اسلامی تهنیت وتسلیت می‌گویم.     


چشم به آسمان دوخته بود که ناگهان ماه زیبا، هشت تکه شد و برروی دامنش فروافتاد. با شگفتی تمام، تکه‌های ماه را جمع کرد و آن‌ها را در دست خود؛ فشرد. احساسکرد همه‌ ی وجودش  زلال و نورانی شده! هشتروز پس از این رؤیای زیبا؛ وقتی  در سفریدوست داشتنی، چشمش به گنبد طلایی افتاد، ناگهان هشت تکه از قلب‌اش به شکل ماه، ازقاب چشمانش بیرون پریدند! و زمانی که ضریح را در آغوش کشید، هشت خورشید فروزان، به دیدگانش جلا بخشیدند و دلش را آفتابیکردند. هشت بار خورشید؛ را بوسه باران کرد و هشت تکه از دلش را که نذر کرده بود، بهداخل ضریح انداخت و آفتابی تر از همیشه بر گشت!


 



مورچه ای در آزمون بردن دانه به لانه ،‌نفر اول شد!

خروسی كه خیلی خوب آواز می خواند، رهبر اركسترحیوانات شد!

الاغی را كه از كار ، عار داشت، به گاری بستند!

شتری در مسابقه ی تحمل واستقامت ، در میان حیوانات ،‌بهمقام اول دست یافت !

جوجه ای كه بنابود آخر پاییز شمرده شود،مُرد!

ماری كه بیمار شده بود، به بیمارستان انتقال یافت!

مرغ دوپایی ، اصرار می كرد كه مرغ یك پا دارد!

سوسماری ، همیشه غذایش را با سُس مار می خورد!

خرگوش ها با این كه نام خر را یدك می كشند، هیچنسبتی با خرها ندارند!

یك مار خوش خط وخال هم در مسابقه ی خوشنویسی شركتكرد وبرنده شناخته شد!

 

 


   حدود چهل نفر بودیم. برای آن که بدانیم امام ورهبر بعدی ما؛ کیست، نزد امام حسن عسکری علیه السلام رفته بودیم. عثمان بن سعیدعمری که بعدها یکی از نمایندگان حضرت مهدی (عج) شد نیز در میان ما بود. او برخاست و گفت:

   - می خواهم از مساله ای که در آن از من داناتری، پرسشی بکنم.

   امام ، فرمودند:

   - [فعلا] سر جای خویش بنشین!

   عثمان بن سعید که گویا اندکی ناراحت شده بود،می خواست از آن جا برود، که حضرت فرمودند:

   - کسی از مجلس بیرون نرود!

   این بود که همه نشستیم. چیزی نگذشت که امامحسن درود خدا بر آن پیشوا عثمان را صدا زد. او به پا خاست و پیش رفت. امام علیهالسلام به او فرمود:

   - می خواهید به شما بگویم که برای چه، به این جا آمده اید؟

همه، یک صداپاسخ دادیم:

   - آری، بفرمایید آقا.

   امام یازدهم افزود:

   - به این جا آمده اید تا از حجت و امام پس از من بپرسید.

باز، همه باهم گفتیم:

   - درست است برای همین آمده ایم.

   در همین زمان، پسرکی زیبا و نورانی مثل پارهای از ماه، که شباهت بسیار زیادی هم به امام حسن عسکری علیه السلام، داشت، وارداتاق شد. امام یازدهم که درود همه گانبر ایشان باد در حالی که به او اشاره می کرد، افزود:

   -  این، امام شما و جانشین من، در میان شماست. ازوی فرمان ببرید و پس از من اختلاف نکنید که در آن صورت، به هلاکت می رسید و دینتان تباه می شود!

 

                                                    □□□ 

 

   من، جعفر بن محمدبن مالک»، با گروهی ازشیعیان به حضور امام یازدهم،که نثار ایشان باد درود همه ی مردم،  رفته بودیم. آن بزرگوار، همین که ما را دید،فرمود:

-  [حتما] آمده اید که درباره [امام و ] حجت پس ازمن بپرسید.

   گفتم:

-  آری سرورم، برای همین به خدمت شما آمده ایم.

   در این هنگام پسری هم چون ماه تمام و شبیه تراز هر کسی به امام حسن عسکری (ع) در پیش چشم مان؛ نمایان شد. امام یازدهم که درود خداوند بر ایشان باد با اشاره به او، خطاب به ما فرمودند:

-   این پسر [فرزند من] امام و رهبر شما و جانشینپدر خویش است. از فرمان اش سرنپیچید و پراکنده نشوید که به هلاکت می رسید! [اینراهم] بدانید که از این پس، دیگر او را نمی بینید.! اما آن چه را که عثمان بنسعید [نخستین نماینده ی ویژه؛ از چهار نماینده ی برگزیده ی امام زمان (عج)] به شمامی گوید، بپذیرید و از دستورات وی پیروی کنید که او جانشین و [نماینده ی] امامشماست.

 

                                                   □□□ 

برشیاز کتاب قصه های زندگانی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف نوشته‌ی جوادنعیمی





همه غمگینند! در سو گی سه گانه!

در غم هجران پیام آور نور، مجتبایخداوند، خورشید هشتم ایمان! که درود همه ی پاکان بر آنان باد.

سال روز شهادت خورشید های درخشان هستیحضرت پیامبر گرامی ، امام حسن مجتبی و امام علی بن موسی الرضاعلیهم السلام بر همهی جهانیان تسلیت و تعزیت باد!


                                                           

   چشمم که به چشم هایش افتاد، شگفت زده شده واحساس عجیبی پیدا کردم.همان یک نگاه،کار خودش را کرد! نمی دانم آیاجزمن، کس دیگریهم می توانست آن چشم های زیبا و جادوکننده را ببنید و قبلش نلرزد،یانه!

از آن روز به بعد، یکی ازکارهای من، به هنگام دیدنش،غرق شدن درتماشای یک جفت چشم فوق العاده بود.

چشم هایی که انگار،رازی سحرآمیز، در آن ها نهفته بود.

   خیلی زود فهمیدم که دیگر،کار از کار گذشته ومن عاشق او شده ام،دیگر، هرروز ،لحظه شماری می کردم برای دیدن چشم هایی که سخت بهآن ها، دل بسته و وابسته شده بودم. در کوچه و خیابان ودرواقع در همه جا، دوستداشتم که بارها و بارها ببینمش و زل بزنم توی آن چشم های جادویی! اگر یکی دوروزیسپری می شد و دیدار ما، به تاخیرمی افتاد؛ به شدت کلافه می شدم و حالم حسابی گرفتهمی شد!

چه درد سرتان بدهم؟! چند روزی که از نخستین دیدارما؛ سپریشد، متاسفانه هر چه چشم کشیدم و به انتظار نشستم، دیگر اورا ندیدم. هرچه هم که بهاین در و آن درزدم، فایده ای نداشت! تلاش و تقلای زیادی کردم، اما آخرش هم نفهمیدمکه برسرآن پیشی ملوس،چه آمده است

                       

هنگامی که بهار در شیپور خودشدمید، گل های رنگارنگ و زیبا در باغچه ها شکوفا شدند. گل ها، به رنگ های گوناگونیبودند: زرد، سفید، بنفش، آبی، صورتی و .

یک روز دیو پلیدی با بی رحمیهمه ی گل ها را از بوته ها و ساقه ها جدا و آن ها را پرپر کرد! دل باغبان گرفت!باغبان نگران شد! غم بر دل بهار چنگ زد!

باغبان و بهار و مردمان بهجنگ دیوها و خارها رفتند. اندکی بعد در همه جا و در همه ی باغچه ها، گل های سرخزیبا روییدند و دنیا را زیبا کردند. کم کم گل های دیگر هم به رونق باغ ها افزودند.

این بار، دشمنان گل ها به فکرافتادند بیش از همه؛ گل های سرخ و انبوه را پرپر کنند! اما نگهبان ها نگذاشتندکسیبه گل ها، دست بزند و به زیبایی زندگی خیانت کند!

اکنون وقتی بهار در شیپورخودش می دمد، پیش از همه گل های سرخ باز می شوند. اینک گل های سرخ، گل های سرسبدباغ های مایند. حالا دیگر هر وقت بهار در شیپورش می دمد، همگان فریادش را میشنوندکه می گوید:

آهای بچه ها! بزرگ ترها!پیرها! جوان ها! زن ها! مردها! خیلی مواظب باشید! نگذاریدکسی گل ها به ویژه گل هایسرخ و زیبا را از بوته ها جدا کند.نگذارید گل ها پرپر و پای مال شوند! نگذارید سرسبزی و شکوفایی و طراوت باغ ها از میان بروند و بدانیدکه غنچه های گل سرخ، رونقجان ها، زیبایی بستان ها و مایه ی روشنایی دیده ها و خوبی و شیرینی زندگانی ماهستند. پس مواظب همه چیز باشید!»


                                                

 

مگسی در حالپرواز روی برکه‌ای بود.

قورباغه‌ایمگس را بلعید!

مارِ بزرگیقورباغه را خورد!

جغدی مار راشکار کرد.

گرگی جغد رادرید و خورد!

خرسی به گرگحمله کرد و از گوشت او شکمی از عزا در آورد!

وقتی خرسمُرد،کرکس‌ها او را خوردند!

هنگامی هم کهکرکس مُرد، مگسی که در حال پرواز بود، برای سیر کردن شکمش روی بدن کرکس نشست! 


 این روزها، چاپ‌های دوم و پنجم چند جلد ازمجموعه‌ی چهارده جلدی قصه‌های زندگانی چهارده معصوم علیهم‌السلام به وسیله‌ی بهنشر( انتشارات آستان قدس رضوی) به شرح زیر، روانه‌ی بازار کتاب شده است:

چاپدوم کتاب‌های قصه‌های زندگانی حضرت فاطمه(س)، حضرت امام جعفر صادق(ع)، حضرت امامموسی کاظم(ع)، حضرت امام جواد(ع)، حضرت امام حسن عسکری(ع) و چاپ پنجم قصه‌هایزندگانی امام زمان( عجل‌الله تعالی فرجه)

شمارگانهرجلد در این نوبت از چاپ، یک هزار نسخه است که با احتساب شمارگان چندین جلد ازاین مجموعه که پیش‌تر به وسیله‌ی دو ناشر دیگر نیز به انجام رسیده، مجموع شمارگانچند نوبت چاپِ مجموعه‌ی چهارده جلدی چهارده معصوم علیهم‌السلام تا کنون به یک صد وچهل هزار نسخه می‌رسد.


با طلوع خورشید هشتم جهان پر از روشنایی می شود!

جان و جهان را آذین ببندیم که عالم آل محمد صلی الله علیه وآله و سلم می آید!

نام مولای هشتمین، امامعلی بن موسی الرضا علیه السلام مرهم دل های مردم دنیا به ویژه اهالی ایران زمیناست. پروانه ها بر مقدم پاکش بوسه ی مهر نثار می کنند ومن نیز هم سو با همه ی  دلدادگان عالم معنا خجسته زاد روزآن گل زیبا رابه شما شادباش می گویم.

منز چه رو، میان گل داری تو

هر نو گل باغ را خجل داری تو

انگارشهید داده ای لاله سرخ

کاینداغ بزرگ را به دل داری تو

*********

 

خورشیدبه خون تپیده را دیدم من

آنعاشق سر بریده را دیدم من

بازخمه ی زخم بی شمارش می گفت

دردامن شب، سپیده را دیدم من

*********

 

ماجام زلال را به حق نوشیدیم

چونچشمه ی نور، از زمین جوشیدیم

تاننگ سیاهی از جهان پاک شود

چشمطمع از حیات خود پوشیدیم

 

*********

شهیدانبی تن و بی دست و بی سر

شهیداننو گلانی گشته پر پر

شهیدان،رهروان خط رهبر

شهیدانزنده اند ، " الله اکبر"

 

*********

 

تاوادی عاشقان سفر کردم من

برمعبر سرخ شان نظر کردم من

تابوسه به روی پاک آنان بزنم

ازکوچه ی تنگ جان گذر کردم من

*********

 

آنانکه صلای عشق را در دادند

ازنخل وجود خویشتن، بر دادند

تاعاشق صادق حقیقت باشند

باقامت افراشته ای، سر دادند

*********

 

ماقاصد صبحیم، همه خوش خبریم

خوننامه ی فتح را به هر سو ببریم

باکاتب این کتیبه ی نورانی

همپای سپیده، در رکاب سحریم

*********

 

بیزارو غمین زبودن مردابیم

ننگاست بمانیم، بیا بشتابیم

باهم ، همه این ترانه را می خوانیم

ماراهی کوی روشن مهتابیم


آخرین جستجو ها

مسکن مهر مروارید سازان نوین استان قم gerhartsisearch نظام صنفی کشاورزی شهرستان فردوس porrireco دلنوشته های مهدوی بررسی رشته های دانشگاهی لیست پروژه های مهندسی نفت دانلود پروژه های دانشجویی (prozheoff) indragmulresp nirincudent مجتمع بین المللی نوجوانان روشن فکر ایران